حکایتی است به تلخی
حکایتی ست به تلخی فقط اشاره کنم
شراب کهنه ی ما سرکه شد، چه چاره کنم؟
سفینه ای که امیدش گذر زتوفان بود
زهم گسست و فرو رفتنش نظاره کنم
دل از تباهی دوران چه شکوه ها دارد
کجاست اهل دلی، تا بر او شماره کنم
درین دو راهه ی تردید: مهر و قهر رواست
ز پیر عشق تمنای استشاره کنم
به خنده گفت: بتان، عهدِ خویش می شکنند
به گوشِ خویش، من این پند گوشواره کنم
چو پرده، راهِ نگاهم به روی او بسته ست
نشسته در ره او چهره اش نگاره کنم
مباد بر درِ بسته، گذارِ دل افتد
به التماسِ وفا، خسته آرواره کنم
کلام عشق ز حافظ گلیست جان پرور
ز باغِ معرفتش از چه رو کناره کنم
بهمن 89
نظرات بینندگان
|
|
انتشاریافته:
0
|
غیرقابل انتشار:
0
|
|
|