تا راه ، تا رهایی
در خودم قدم می زد
آن روزکه برایم دست تکان داد
و زنبیل اش پر از خیابان بود
مرگ از کنارش بی صدا میگذشت
و نگاهش پر از افتادن
گریختم تا تنهایی
دستی همیشه روی شانه ام
شکل علامتِ سؤال؟
و من به شکل تعجب !
پا در گریز
به آغوش کوه
به آغوش درختان زخمی
و کودکان سنگ به دست
باکاسه های سنگی
در بی پناهی
به آغوش شعر
در خون چکانِ پاییز
و تکه های قار قار
از خود عبور کردم
از دشت
از آب
از خاک
و هرچه های دیگر عبور کردم
تا راه
تا رها و رهایی
تا باد و هر چه باد....
پرنده ای روی شانه ام صدایم کرد
دُرنا
کجا
در
نا کجا
ما بی کجا
پرنده نوک نداشت
شکل علامت سوال؟
زنبیلش پر از موسیقی بود
در هم قدم زدیم تا دیروز
با هم قدم زدیم تا آفتاب
مثل دو علامت تعجب !!
اردیبهشت 93 –محمد جانفشان
نظرات بینندگان
|
|
انتشاریافته:
0
|
غیرقابل انتشار:
0
|
|
|